لودگی

تهوع نوشت

لودگی

تهوع نوشت

یکشنبه

سلام

انگار همه ساکتن

چه خبرا؟

روزاتون چطوری میگذره؟

داریم بد زندگی می کنیم...بد شکل بد صدا بد رنگ

ش

همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست
***
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست.
***
غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست

مرا به خانه تو راهی نیست

می دانم دگر تو را به من امیدی نیست

اما سرسخت پای این باور خواهم ماند که زمانی ما را بهم محرمیتی بود

بی شک هربار که سینا را ببینم یاد تو خوام افتاد

و اما می دانم که برای دیدنم هیچ شوقی نیست


پسرخاله جان

پسرخاله جان بر خلاف من که به اصرار دوستان آدم فلسفی و ریا کاری هستم، انسان ساده و خوبیست

و البته پسرخاله جان مطمئنن از من خشگلتر است

و اما چند سالی کوچکتر...چیزی در حدود هیجده

و تاز فهمیده است زن حسی متعالی است...البته در حد فهم خودش

پسرخاله جان دیشب آمده تهران و امروز تا چند روز دیگر آویزان ماست

خب پسرخاله جان می گویند که دختران تهران را دوست دارد

و من مانده ام با این بچه .... با این تمایلات واضح و عریان و ترسناک

من هیجده ساله هاله تقدس داشتم

اما این بچه...نمی دانم شاید همین چند ساله بشود فاصله یک نسل