لودگی

تهوع نوشت

لودگی

تهوع نوشت

اصلا هیچگاه

اصلا و هیچگاه

من دوست داشتن انسانی را به غایت نچشیده ام

می دانم که سخت بوده است

شاید وظیفه داشته ام عاشقان را ببینم و بیاموزم

هیچگاه و اصلا

من خوشبخت نبوده ام

اما خیال باف بوده ام

به راحتی اعتراف کرده ام

اما راستش برای هیچ عاشقی نامه ننوشته ام

قدم زدن منتظر هیچ عاشقی را با احترام ننگریسته ام

موضوع برایم مهم است

اما من

امامن

براستی لایق این موضوع نیستم

افسوس من پیر می شوم

پیر

گسسته

مخمور

آفت زده

تنها

و لرزان

و کدامین عشق است که مرا بیابد

و کدامین ادبیات است که مرا و باور مرا تقریر کند

هیچ دیوانه ای

در هیچ کدام از خیابانهای تهران

در هیچ کدام از داستانهایی که می خوانم

نبوده تا مرا به یک شعر بی مقدمه حافظ مهمان دارد

من پشت هیچ تلفنی لذت انسانی نچیشده ام

و من هیچ گاه لباس معشوقه ای در دست نایستاده ام

و آن لباس حریر را نبوییده ام

و هیچ چشمی را در چشمان من از گناهانش نگفته است

من سالها نا امیدانه سخن گفته ام

و راستش من

هیچگاه در هیچ گوشی نجوا نکرده ام

و من نوجوانی هیچ دخترکی را نفهمیده ام

و بی شک در این ماتم تا ابد غمگین خواهم بود

و کسی مرا اصرار به خندیدن نکرده است

با آنها که بر دلم نشسته اند

فقط غریبه بوده ام. اگر نبوده ام شده ام

و من مژگان زیبای هیچ کسی را متلق به خود ندیده ام

و راستش من مژگان زیبا را بسیار دوست داشته ام

من در آن هوای سرد تنها بوده ام

من هیچ دخترک تنهای زیبای معصومی را خیره ننگریسته ام

و من هیچگاه پیری پدرم را ندیده ام

من از تبانگاه عشق هیچ شبی بیدار نمانده ام

راستش من دفتر خاطره ی عاشقانه ای نداشته ام

همان دفترک گل دار آبی رنگ را در اولین صفحه هایش پاره کرده ام

من مغرورم

هرگز تن نخواهم داد به گدایی عشق

بدبختانه

بسیار حرفها در ادبیات زیبا است

من با همه آنها که شناخته ام فرق داشته ام

و چقدر گفته اند

خوش بحالش آنکه تو دوستش داشته باشی

من هیچکس را دوس نداشته ام

و این یعنی من به غایت بی ارزشم

من استاد ادبیات هیچ دانشگاهی نبوده ام

و دوست داشته ام باشم

من با کسی که دوست دارم چگونه رفتار خواهم کرد

نمی دانم

من در امتداد

من در رابطه های طولانی

من در روزهای ممتد

افتضاحم

هیچ چیزی برای عرضه ندارم

بسیار زود فقیر می شوم

زودتر از آنکه لذت ثروت مرا بچشی

هیچکس هیچ چیز از من  نمی داند

این را خوبی بدانی یا نه

یکی از بزرگترین غمهاست و لذتها

من هیچ سینمای خاطره انگیزی ندارم

من هیچ دوستی را به هیچ سینمایی نبرده ام

ادمهای زیادی برده ام اما دوست هیچ وقت

من رازهای زیادی داشته ام

اما یک راز هم به کسی نگفته ام

درد بزرگی است کسی برای شنیدن رازهایت نداشته باشی

کسی نبوده که در لجنزار به میعاد من بیاید

پس من به تمامی از دخترکانی که به میعاد نیامدند متنفرم

اما گلزار که می آید

دخترکان را سرخواهم برید...بهای تنفر است

من ناتوانم از این کشتارها

و می دانم در سبزه زار هم احمق خواهم ماند

من در تمام عمرم شکار بیش نخواهم بود

راستش من هیچ دوست

کتابخوان کتابفروشی نداشته ام

من هیچ نقدی به زندگی نداشته ام

هر آن گونه بوده باشد من هم رنگش شده ام

و ریاکارانه خواسته ام خویش مبارزی بزرگ نشان داده ام

کثافت

کثافت

تو هیچ نیستی

اما اکنون مخاطب فرضی سخنان من تو شده ای

و من چرا تو را مخاطب می بینم

من عاجزم از آنکه

بنویسم احساسم را

گاهی دچار می شوم به اینکه با آغوش باید گفت احساس را

و تنم شروع به کشش می کند

احمق متمسخر

شعر که عاشقانه باشد

اگر هزار سال

در خاک مانده باشد

تازه است !

من در کوچه ای انتظار می کشم

که کسی از آن نخواهد گذشت

درد اینجاست من تنها انتظار می کشم

می دانید

من باور دارم

این دخترکان

هیچگاه مرا نشناخته اند

هیچگاه اعتماد نکرده اند

اما براستی من انقدر متفاوت بوده ام

که لایق هر اعتماد انسانی باشم

اما آماج هیچ اعتماد زیبای انسانی قرار نگرفته ام

می دانید

هیچ دختری مرا زیباگونه ننگریسته

دخترانی که از مزاحم هایشان

عاشقایشان

کثافتند

اگر درک نمی کنید به درک

من قادر به فراموش نیستم

من حتی اسم آن دختر زیبا را نپرسیده ام

حتی به اسمش فکر نکرده ام

و این یعنی من به آن دختر پاک اندیشیده ام

تو مرا دوست نداشتی

و من یاد گرفته ام هیچگاه دوست دارنده ابتدایی نباشم

باید به من بگویند دوستت داریم

تا من بتوانم از دوست داشتن حرف بزنم

من مرد تنهای خیابان خلوت باران زده ام







نظرات 3 + ارسال نظر
پگاه دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 08:44 http://fakhteyeepegah.persianblog.ir/

شعر بود
یا هرچیز دیگه ای. خیلی خوب بود. مرسی

یه ساعتم بود

تارا پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1395 ساعت 02:19 http://www.shaanaar.blogsky.com

یک نفر باید آدم رو بلد باشه...!کسی هست و کسانی هستند که میتونن مرهم تمام اون زخم های قدیمی عفونی باشن... کسی که لازم نیست برای خندوندنت تلاش کنه چون خنده هاش باعث میشه که بی اختیار بخندی.... کسی که تمام کوچه پس کوچه های ادم رو بلد باشه.... و بی شک تمام این فرد و تمام این احساسات با پوست و گوشت و خون ادم یکی میشه و یکهو به خودت می آیی و میبینی که ای دل غافل....!
شاید آدمی بتونه از اون شخص فرار کنه ولی با احساسات جاری در رگهاش با این التهابی که زیر پوستش میدوه و ضربان قلبش رو بالا میبره میخواد چیکار کنه.... شاید آدم بتونی از کسی که دوسش داره فرار کنه ولی از احساساتش نه ، نمیتونه... چون جزئی از‌ اونه...
شاید همه چی از یه شعر عاشقونه شروع بشه یا حتی یه لبخند....
بالاخره اونی که ادم رو بلد باشه یه راهی برای رخنه قلب و آمیخته شدن با تمام وجودت پیدا میکنه....
و بدبختانه راه گریزی‌نیست....

راهی نیست
هیچ راهی

محمود چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 ساعت 22:20

فردا بیا ورزشگاه ازادی و جلو 100000 نفر داد بزن که دوستت دارم و بعد برو صاف تو چشاش زل بزن و بهش بگو لعنتی دوستت دارم . این که ابتدا او بگه یا تو فرقی نداره ...تو دوستش داری و گریزی ازش نیست
..............ممممم ... اومدم این کامنت رو پاک کنم نکردم ...
شا تقی رو که میشناسی .. زندانیِ دختر عمو طاووس رو می گم ... حرف قشنگی میگه .. هی فلانی زندگی شاید همین باشد ؟
یک فریبِ ساده کوچیک
آن هم از دستِ عزیزی که تو دنیا را
جز برایِ او و جز با او نمی خواهی .
من گمانم زندگی باید همین باشد

عشق عریان مضحکه...ورزشگاه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.