لودگی

تهوع نوشت

لودگی

تهوع نوشت

حالی که باید باشد و نیست

دیروز
وقتی کسی در حضور من

اسم تو را بلند گفت
طوری شدم
که انگار گُل رُزی از پنجره ی باز
به اتاق پرت شده باشد

"
ویسلاوا شیمبورسکا

رمان

اوضاع همیشه با ادبیات بهتر می شود

لامصب خلسه عجیبی در خودش دارد

و سپس حسرت

حسرت اینکه که چرا آدمیرال خسته ای که نیستی که سربازانت به تو خیانت کرده باشند

و تو که همه آن ها را بنام می شناختی اکنون تنها مانده باشی

و اینکه معشوقه ات از ابتدا هیچگاه تو را دوست نداشته است

فسمتی بود از مازوخیسم ادبی من....

پ ن:

دیروز فهمیدم زنان بسیار زود معشوقه هایشان را فراموش می کنند اما مردان تا ابد به انها می اندیشند و رویا بافی می کنند

اینکه کدام یک احمق تر است یا کدام یک رذالت بیشتری دارند هنوز برایم جای سوال دارد .