دیروز
وقتی کسی در حضور من
اوضاع همیشه با ادبیات بهتر می شود
لامصب خلسه عجیبی در خودش دارد
و سپس حسرت
حسرت اینکه که چرا آدمیرال خسته ای که نیستی که سربازانت به تو خیانت کرده باشند
و تو که همه آن ها را بنام می شناختی اکنون تنها مانده باشی
و اینکه معشوقه ات از ابتدا هیچگاه تو را دوست نداشته است
فسمتی بود از مازوخیسم ادبی من....
پ ن:
دیروز فهمیدم زنان بسیار زود معشوقه هایشان را فراموش می کنند اما مردان تا ابد به انها می اندیشند و رویا بافی می کنند
اینکه کدام یک احمق تر است یا کدام یک رذالت بیشتری دارند هنوز برایم جای سوال دارد .