اوضاع همیشه با ادبیات بهتر می شود
لامصب خلسه عجیبی در خودش دارد
و سپس حسرت
حسرت اینکه که چرا آدمیرال خسته ای که نیستی که سربازانت به تو خیانت کرده باشند
و تو که همه آن ها را بنام می شناختی اکنون تنها مانده باشی
و اینکه معشوقه ات از ابتدا هیچگاه تو را دوست نداشته است
فسمتی بود از مازوخیسم ادبی من....
پ ن:
دیروز فهمیدم زنان بسیار زود معشوقه هایشان را فراموش می کنند اما مردان تا ابد به انها می اندیشند و رویا بافی می کنند
اینکه کدام یک احمق تر است یا کدام یک رذالت بیشتری دارند هنوز برایم جای سوال دارد .
خیلی به اینچیزها فکرنکنیم بهتره. بپذیریم. حقیقت ها راباید پذیرفت
شاید
چه جالب همیشه فکر می کردم برعکس باشه ... اما حالا که دقیقتر فکر می کنم به این نتیجه می رسم در مورد مردهایی که حقیقتا زنی را دوست دارند، احتمالا حرف شما درست است
لیدی ال رو نخوندم اما گاری رو دوست دارم، فقط خداحافظ گری کوپر رو ازش خوندم.
ادبیات همیشه نجات دهنده است
نمیدونم خوبم یا نه..شُکر
:)
رمان دوست نداشتم ،اما چند وقتیه علاقمند شدم.گاهیم به نوشتن رمان فکر میکنم!!!
فکر کردن مهم نیست دنیا عمل کردن مهمه!
فکر کردن لذتش بیشتر از عمل کردنه دنیا
وقتی بخوای یه کاریو عملی کنی کلی مشکلات داره ولی بعضی کارا لذت فک کردن بهش خیلی بیشتره
ادبیات نجات دهنده ست...
هر ادبیاتی بجز ادبیات داستانی ایران
سلام.
:)
خوبین؟
چه نتیجه ی یهویی گرفتی..چی شد که اینطور شد؟!
بعد این جمله بالایی هرچی نوشتم پاک کردم یعنی ده باری پاک کردم.
شما خوبین؟
نتیجه یه رمان بود به اسم لیدی ال
ادبیات حال من رو هم خوب میکنه تنها چاره ای که برام باقی مونده پناه بردن به کتابامه واقعا اوضاع رو بهتر میکنه
ما فقط همین ادبیاتو داریم....مگرنه کسی نیست دستمونو بگیره