لودگی

تهوع نوشت

لودگی

تهوع نوشت

سلام

یک نفری هست هر روز به این وبلاگ نیمه جان سر می‌زند
سلام آن یک نفر

وبلاگ

اینکه هنوز وبلاگ نویسی در ایران زنده است یعنی کلی آدم اهل نوشتن و متفاوت در این کشور هست...


کل امروز را فقط می‌خواهم وبلاگ بخوانم ...

رابطه

زن است دیگر و  یا شاید دختر

هنوز بعد از دو سال نفهمیده رابطه جنسی آخرین علاقه ممکن برای من است

من فاصله را می پسندم و او دوست دارد نزدیک باشد

من دوست ندارم آدمها را به تنهایی ام راه بدهم

آخرین موجودی که به تنهایی ام راه دادم کتابهایم بوده است آنها هم چون غر نمی زنند
امشب باز پرسید دوست دارم اینجا پیشم باشد و من طبق معمول که به آدمها دروغ نمی گویم...گفتم نه...

اینجا باشی که چه بشود؟ همدیگر را تحمل کنیم؟

من دوست بودن را از دور دوست دارم

چرا درک نمی کنی؟ من همیشه هوایت را دارم...همه مسائلت را درک می کنم، پشتت می ایستم...به رابطه تن می دهم
بست نیست؟ من این جنس تنهایی ام خودم را دوست دارم...روزی ششصد نفر به من زنگ میزند...کمک می خواهند، کارهایشان را پیگیری می کنند، حال و احوال می پرسند، من گاهی جوابشان را می دهم و گاهی نه...آن لحظه که بخواهند تنهایی مرا خراب کنند بایگانی می شوند
دور باش...و دوست

بلاگفا

هنوز که هنوز است دلم برای بلاگفا تنگ می شود

برا آدمهایش
برای دوستی هایش
برای همه آنهایی که من ده ساله را خیلی بزرگ می دیدند. راستش از عدد بیست شروع کردم و با آنها به بیست و پنج رسید....در حالی که پانزده ساله شده بودم

دروغ بدی بود، اما خب من آنها و حالشان را می فهمیدم، و آن ها چیزی بیشتر از این نمی خواستند...حالا پانزده ساله باشی یا بیست و پنج...
امروز و در 25سالگی واقعی سراغ همه آن ها را گرفتم
بلاگفا 90درصد گذشته ام را خورده بود....

علی، بابک، سارا، پونه، خرمگس، ارسطو، خانم خل، نلیک، دختر تنها، پریشان و آقای کیوسک همتان را در یاد دارم.....