میشد زندگی را دوست داشت
مثلا بخاطر بوی رطوبت خاک خانه های قدیمی
مثلا بخاطر اولین قهوه اولین کافه رفتن
مثلا بخاطر لبخند کسی که دوستش داشتیم
مثلا بخاطر اولین طعم گس رژ لبی که چشیدیم
مثلا بخاطر بارانی که به موقع بارید
مثلا بخاطر گرمای ظهر زمستان
مثلا بخاطر منظره دشتی که برای اولین دهمین بار از دلش رد شدیم
مثلا بخاطر گفتگوی گرم با یک دوست قدیمی
مثلا بخاطر بوی چایی یک آشنا
اما خب نسل ما، هر روز دگیر گران شدن هزار چیز و دویدن های بدون رسیدن بود
ما وقت نکردیم که احساساتمان را زندگی کنیم
ما بدشانس ها