-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 دی 1403 21:57
میشد زندگی را دوست داشت مثلا بخاطر بوی رطوبت خاک خانه های قدیمی مثلا بخاطر اولین قهوه اولین کافه رفتن مثلا بخاطر لبخند کسی که دوستش داشتیم مثلا بخاطر اولین طعم گس رژ لبی که چشیدیم مثلا بخاطر بارانی که به موقع بارید مثلا بخاطر گرمای ظهر زمستان مثلا بخاطر منظره دشتی که برای اولین دهمین بار از دلش رد شدیم مثلا بخاطر...
-
حال مرا
سهشنبه 23 مرداد 1403 18:00
حال مرا هر کس که می پرسد بگو خوب است! اشکش روان، اندوه جاری، زخم ها کاری ست... دهلوی
-
خاطرههای لعنتیِ دوستداشتنی
پنجشنبه 9 فروردین 1403 10:03
دنیا کوچکتر از آن است که گمشدهای را در آن یافته باشی هیچکس اینجا گم نمیشود آدمها به همان خونسردی که آمدهاند چمدانشان را میبندند و ناپدید میشوند یکی در مه یکی در غبار یکی در باران یکی در باد و بیرحمترینشان در برف آنچه بر جا میماند رد پاییست و خاطرهای که هر از گاه پس میزند مثل نسیم پردههای اتاقت را! *...
-
است
دوشنبه 6 فروردین 1403 18:35
من مغز پوک استخوان هستم، خون غلیظ لختهشدهی قلب، وز وز بیهویت و سرگردان گوش؛ من، خالیِ درونِ هر محکمایستادهای هستم. (رونوشت)
-
تنگ است
یکشنبه 5 فروردین 1403 22:37
چاقو چاقو شده ام... آنقدر به شرط زندگی بریده اند وجودم را که تکه تکه ریزه هایم پیداست... آنقدر چشم هایم را در آوردند و سر جایش گذاشتند که حدقه شان هرز رفت و گشاد شد! ببینم تو که ادعای رسیده سنجی داشتی و هندوانه کال بر نمی داشتی، چرا قاچ قاچم کردی؟ هنوز هم گاهی فکر می کنم... به جنس چاقو ها و شدت ضربه هاشان و دست های...
-
دگرگونی (مارسل پروست)
یکشنبه 6 اسفند 1402 12:10
نمی توانیم چیزها را به وفق میلمان دگرگون کنیم، اما میلمان کم کم دگرگون می شود. وضعیتی که چون ستوه آور بود، امید تغییرش را داشتیم، برایمان بی تفاوت می شود. نتوانسته ایم از سد راه، چنان که مطلقاً دلمان می خواست بگذریم، اما زندگی کاری می کند که از کنارش بگذریم، پشت سرش بگذاریم، و آنگاه اگر به سوی دور دست گذشته رو بر...
-
دلم تنگ است
جمعه 22 اردیبهشت 1402 15:38
به دیدارم بیا هر شب در این تنهایی تنها و تاریکِ خدا مانند دلم تنگ است بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها دلم تنگ است بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده وین تالاب مالامال دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی به دیدارم بیا، ای هم...
-
خسته
چهارشنبه 12 مرداد 1401 23:02
می دانم ! آخر یک روز ... خسته می شود از نیامدنش ! شوخی که نیست ! مگر آدم ... چــــقدر می تواند نیاید !!
-
جالب انگیز
جمعه 7 مرداد 1401 22:56
دارم با یه وسیله مزخرفی به اسم کروم بوک پست میزارم که کیبورد فارسی نداره... کوتاه و مختصر می نویسم یک بلاگی رو دنبال میکردم که یه دختر شمالی بود که داشت پزشکی می خوند با کلی استرس روزانه...با یه تم افسردگی...با کلی ترس... امروز فهمیدم دکتر شده...ازدواج کرده...حالش خیلی بهتر به نظر میرسه خوشحالم که زندگی همیشه برای همه...
-
شعر
چهارشنبه 17 شهریور 1400 00:42
آن را که جفاجوست نمی باید خواست - سنگین دل و بدخوست نمی باید خواست ما را ز تو غیر از تو تمنایی نیست - از دوست به جز دوست نمی باید خواست
-
شعر
چهارشنبه 17 شهریور 1400 00:41
آن را که جفاجوست نمی باید خواست - سنگین دل و بدخوست نمی باید خواست ما را ز تو غیر از تو تمنایی نیست - از دوست به جز دوست نمی باید خواست
-
چیزی که نداریم و ندارم...عشق
جمعه 3 اردیبهشت 1400 14:10
در سال ۱۸۰۹ بتینا برای گوته نوشت: "تمایل شدیدی دارم که شما را برای همیشه دوست بدارم" این جملهی بهظاهر پیش پا افتاده را به دقت بخوانید. از کلمهی عشق مهمتر، کلمههای "همیشه" و "تمایل" است! آنچه بین آن دو جریان داشت، عشق نبود،جاودانگی بود... میلان_کوندرا جاودانگی
-
ایران هیچگاه متمدن نبوده است
جمعه 4 مهر 1399 09:25
-
سلام
پنجشنبه 27 شهریور 1399 16:53
یک نفری هست هر روز به این وبلاگ نیمه جان سر میزند سلام آن یک نفر
-
وبلاگ
شنبه 25 مرداد 1399 06:08
اینکه هنوز وبلاگ نویسی در ایران زنده است یعنی کلی آدم اهل نوشتن و متفاوت در این کشور هست... کل امروز را فقط میخواهم وبلاگ بخوانم ...
-
رابطه
پنجشنبه 19 دی 1398 22:04
زن است دیگر و یا شاید دخترهنوز بعد از دو سال نفهمیده رابطه جنسی آخرین علاقه ممکن برای من استمن فاصله را می پسندم و او دوست دارد نزدیک باشدمن دوست ندارم آدمها را به تنهایی ام راه بدهمآخرین موجودی که به تنهایی ام راه دادم کتابهایم بوده است آنها هم چون غر نمی زنندامشب باز پرسید دوست دارم اینجا پیشم باشد و من طبق معمول که...
-
بلاگفا
سهشنبه 17 دی 1398 17:13
هنوز که هنوز است دلم برای بلاگفا تنگ می شودبرا آدمهایشبرای دوستی هایشبرای همه آنهایی که من ده ساله را خیلی بزرگ می دیدند. راستش از عدد بیست شروع کردم و با آنها به بیست و پنج رسید....در حالی که پانزده ساله شده بودمدروغ بدی بود، اما خب من آنها و حالشان را می فهمیدم، و آن ها چیزی بیشتر از این نمی خواستند...حالا پانزده...
-
باز من
سهشنبه 16 مهر 1398 18:04
یه دوره ای خیلی دوس داشتم آدم متفاوت و روشنفکری به نظر برسم مدتها سعی کردم بنویسم، و البته یه مکتوباتی اعم از شر و ورای حسی، قصه های تقلیدی، آثار مکتوب شخمی و همچنین تلفیقی از گه قلمی و روشنفکر زدگی هم به منصه ظهور رسوندم....در نهایت در وادی نوشتار هیچ چیزی نشدم! یه دوره ای سعی می کردم آدم باسوادی به نظر بیام، و چس...
-
نگاه کن
شنبه 4 خرداد 1398 19:00
نگاه کن که غم درون دیدهام چگونه قطره قطره آب میشود چگونه سایهٔ سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب میشود نگاه کن تمام هستیم خراب میشود شرارهای مرا به کام میکشد مرا به اوج میبرد مرا به دام میکشد
-
علی
پنجشنبه 27 دی 1397 17:16
مردن چیز بدی به نظر می رسد خیلی بد خیلی تلخ و خیلی بی بازگشت این وبلاگ زمانی است که انگار مرده است مثل یک مردن واقعی،مثل یک آدم واقعی آدم که می میرد تا یک مدت در خاطر همه است بعد کم کم شروع می کند به محو شدن...در خاطرات دوستان دور...در خاطرات دوستان نزدیک.... در خاطرات آشنایان و عده ی زیادی از خانواده...و بعضی ها که...
-
حسین
جمعه 30 شهریور 1397 10:37
و بی شک حسین عزیزترین مخلوق خداست
-
لیلی
جمعه 29 تیر 1397 12:30
بعد از مدتها شاید حدود یه سال!!!نشستم و یه وبلاگو تا آخر خوندم وبلاگ یه دختر، از یه خانواده ترک، با همه محدودیتایی که ما ترکا برای دخترامون قائلیم و جزء هویت ماست.اما با هویت متفاوت جالب بود برام، کسی که شاید تا همین دو سه ساله پیش می تونسته نمونه یه زن ترک باشه،با مختصات سفیدی پوست ،شوهر پسندی، آشپز بودن،مادر بودن...
-
ادمها
دوشنبه 3 اردیبهشت 1397 20:31
جالبه یه آدمو که هر روز می بینید و تا حالا فرصتی پیش نیومده که باهاش گپ بزنید چقد سطحی و کم میشناسیم امروز با یکی از آشناها به اسم محمدی هم صحبت شدم چقد این آدم بدرد بخور و با شعور بود و من نمیشناختمش...با اینکه یه سال باهم برخورد داریم
-
اوضاع
چهارشنبه 2 اسفند 1396 10:58
از اوضاعم گاهی باید حرف زد که بفهمی در این شرایط اگه زنده ای و داری زندگی می کنی خیلی جون سختی همنقد بگم که از اوضاعی که درست کردم راضی نیستم
-
باور
دوشنبه 13 آذر 1396 16:51
به موضوع غریبی می خواهم اعتراف کنم من شاید تا همین چند روز پیش از جمله ی افرادی بودم که به آدم های درگیر در رده های میانی مدیریتی در این کشور باور داشتم نه باور به معنای اعتماد و اعتقاد باور به معنای اینکه به چیزهایی اعتقاد دارند اما خب بشر به فهم می رسد...مردم می فهمند خیلی ها در این مملکت فقط به خودشان اعتقاد دارند...
-
خستگی
شنبه 4 آذر 1396 19:37
اوضاع خوبی نیست شدیدن خسته ام علی الحساب دوست داشتن به شدت مشکل شده به سمتی می روم که کم کم خودم را یه گوشه میگذارم و می روم دنبال سفر و گم شدن
-
تارا
چهارشنبه 3 آبان 1396 13:55
اینکه تارا دوباره می نویسد حس خوبی از جریان زندگی در خودش دارد
-
اولین پست درباره خ
دوشنبه 10 مهر 1396 11:17
من معمولا زود با اصفهانیا جور میشم معلوم نیست این قضیه تاز کجا می جوشه....ولی خب نتایج خوبی داشته خ اصفهانیه(اینطور که می نویسم خ یاد دوستی به اسم س می افتم که ادما توی وبلاگش هویت این شکلثی دارن) خ شبیه مانکناس چشمای قشنگی داره شخصیتش شدیدن دوس داشتنیه اما دماغش یه ذره بزرگه فک کنم خیلی منو دوس داره اما خب من خ رو...
-
تهران
سهشنبه 14 شهریور 1396 02:54
ساعت داره به سه نزدیک میشه و من توی خونه تنهای تنهام معمولا اینجور وقتا آدم خوابش نمیبره یکی از بچه ها اسم تهرانو آورد منم ناخودآگاه هوسشو کردم از جایی که تهران من توشم،چن تا پنجره هست به پارک لاله غروبا خنکای پارک میاد آدما پر میشن دور و اطرافش سر و صدای بچه ها میاد اما جدیدنم دارن بغل ما یه ایستگاه مترو میزنن خب...
-
شر
چهارشنبه 4 مرداد 1396 19:07
روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد کامم از تلخی غم چون زهر گشت بانگ نوش شادخواران یاد باد گر چه یاران فارغند از یاد من از من ایشان را هزاران یاد باد مبتلا گشتم در این بند و بلا کوشش آن حق گزاران یاد باد گر چه صد رود است در چشمم مدام زنده رود باغ کاران یاد باد راز حافظ بعد از این ناگفته ماند ای دریغا...