لودگی

تهوع نوشت

لودگی

تهوع نوشت

دگرگونی (مارسل پروست)


نمی توانیم چیزها را به وفق میلمان دگرگون کنیم، اما میلمان کم کم دگرگون می شود. وضعیتی که چون ستوه آور بود، امید تغییرش را داشتیم، برایمان بی تفاوت می شود. نتوانسته ایم از سد راه، چنان که مطلقاً دلمان می خواست بگذریم، اما زندگی کاری می کند که از کنارش بگذریم، پشت سرش بگذاریم، و آنگاه اگر به سوی دور دست گذشته رو بر گردانیم آن را شاید به زحمت ببینیم، از بس که ناچیز و نادیدنی شده است.

دلم تنگ است

به دیدارم بیا هر شب


در این تنهایی تنها و تاریکِ خدا مانند


دلم تنگ است


بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند


شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها


دلم تنگ است


بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه


در این ایوان سرپوشیده


وین تالاب مالامال


دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی‌ها


و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی


به دیدارم بیا، ای هم گناه، ای مهربان با من


شب افتاده ست و من تاریک و تنهایم


در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند


پرستوها و ماهی‌ها و آن نیلوفر آبی


بیا ای مهربان با من!

خسته

می دانم !
آخر یک روز ...
خسته می شود از نیامدنش !
شوخی که نیست !
مگر آدم ...
چــــقدر می تواند نیاید !!

جالب انگیز

دارم با یه وسیله مزخرفی به اسم کروم بوک پست میزارم که کیبورد فارسی نداره...

کوتاه و مختصر می نویسم

یک بلاگی رو دنبال میکردم که یه دختر شمالی بود که داشت پزشکی می خوند با کلی استرس روزانه...با یه تم افسردگی...با کلی ترس...


امروز فهمیدم دکتر شده...ازدواج کرده...حالش خیلی بهتر به نظر میرسه

خوشحالم که زندگی همیشه برای همه هم خیلی سختگیر نیست...

شعر

آن را که جفاجوست نمی باید خواست - سنگین دل و بدخوست نمی باید خواست

ما را ز تو غیر از تو تمنایی نیست - از دوست به جز دوست نمی باید خواست