لودگی

تهوع نوشت

لودگی

تهوع نوشت

لطفا خفه

   یک جایی هست که باید همه ی ادعاها را گذاشت کنار ، لال شد

اصلا نباید حرف از آدم بودن زد ، یک نفر باید باشد که بگوید لطفا خفه

حالم بهم می خورد از همه ی آنهایی که هر ادعایی دارند ، هر ادعایی !

ما یک جایی از دنیا هستیم که احساسات در اوج مفهوم پستی ایستاده است

کاش یه نفر بود درک می کرد من چقد از این آدمایی که اطرافم هستند ادای هنر و ادای فهم را در می آورند متنفرم .

من از دانشگاه هنر متنفرم ، من از استادهایش ، از این دانشجوهای احمق سیگاری ، از این دخترهایی که هر ساعت بغل عوض می کنند متنفرم .

اینجا چقدر جای بدی است و این آدمها چقد مزخرفن . امروز امتحان پایان ترم دارم اما ولگردیم گرفته است ، چند سایت همیشگی را که سر زدم رسیدم به این عکس و تازه فهمیدم چقدر از این آدمها و از این دانشگاه و از ادا درآوردن های انسانی لجم می گیرد 

مسخره

... یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟"

قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر". از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که "فقر" خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند." عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.
فقط یکی از بچه ها نوشته بود "عطر". انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود "عطر حس های آدم را بیدار می کند که فقر آنها را خاموش کرده است.




یه قسمت از کتاب خانم وفی بود . راستش خیلی کتاب مزخرفی بود ولی این قسمتش یه حالی از آدم خراب می کرد که نگو ....شبیه این بود داری با یکی از دوستای قدیمیت دعوا می کنی و اونم هی داره از بدبختیات و اون قسمتایی از زندگیت حرف میزنه که از سر درد و دل و حماقت بهش گفتی و حالا سر یه دعوای احمقانه کل زندگی و حالتو به گند میکشه . و تو تازه می فهمی تا الان چقد بدبخت بودی و نمی تونستی درک کنی .... مسخرس...  خیلی مسخرس اونقدی که به گریه بندازدت .... خیلی مسخرس

دیوانگی

 کم کم به این نتیجه می رسم اینکه جایی داشته باشی که بیایی بنویسی و فقط خودت خوانده اش باشی یه جور دیوانگی کودکانه است . اما لذت می برم از این نوشتن و از این خوانده نشدن .

   همیشه احمق هایی هستند که وقتی حرفایت را برایشان بازگو می کنی تو را نفهمند ، مسخره ات کنند اما وقتی جایی باشد که حال خرابت را در آن بریزی دیگر لازم نیست لازم نیست دنبال احمقی بگردی که برایش درد و دل کنی . لازم نیست تن به احساسات دونفره ای بدهی که برای حرف زدن و شنیده شدن محتاجش شده ای ، لازم نیست منت یک غریبه را بکشی که چند لحظه بایستد و به دیوانگی هایت گوش بدهد .

   من می گویم آدم باید یک جایی داشته باشد که بیاید حرفها و احساساتش را در آن بالا بیاورد ، یک جایی باید باشد که وقتی از زندگی تهوع گرفتی بیایی و خودت را خالی کنی ، این حرفهای لامصب اگر بمانند از درون به آدم گند می زند.

سلام

هیچ وقت فکر نمی کردم یه روزی پیش بیاد که یه وبلاگ بزنم با این حالو با این مشخصات...

اما خب اونروز پیش اومده اما خوشحالم کسی قرار نیست این متنارو بخونه ، کسی قرار نیست دربارشون نظر بده. آخه احمقی جز خودم هست که توی اینترنت سرچ کنه تهوع نوشت .

اسم وبلاگ لجن بود اما الان دوس دارم عوضش کنم بزارم لودگی . می دونی لجن یجورایی مسخرس توی خودش مسخرگی داره ولی به نظرم توی کلمه ی لودگی یه جورایی قداست هست . البته فک کنم