لودگی

تهوع نوشت

لودگی

تهوع نوشت

مهدی

می روم اما مرا با اشک همراهی مکن
بر نخواهم گشت دیگر معذرت خواهی مکن

من که راضی نیستم ای شمع گریان تر شوی
کار سختی می کنی از خویش می کاهی، مکن

صبحدم خاکسترم را با نسیم آغشته کن
داغ را محصور در بزم شبانگاهی مکن

آه! امشب آب نه ، آتش گذشته از سرم
با من آتش گرفته هر چه می خواهی مکن

پیش پای خویش می خواهی که مدفونم کنی
در ادای دین خود این قدر کوتاهی مکن


شب بخیر دوستان همگی

شکسپیر

شکسپیر...

سر کلاس یه استاد مزخرف اینقد حالم گرفته شد که نیت کردم تابستون بشینم شکسپیر بخونم

نمی دونم چرا شکسپیر

اما هوس کردم

پل عشق

بین خوابگاه دخترا و خوابگاه پسرای دانشگاه تهران یه پلی هست که روبه رو برج میلاده

اکثر اوقاتم بر خلاف همه ی شهر که آرومه روش باد میاد

تاریک ، دور از اجتماع و شب

چون محدوده ی زمینای حصار دار انرژی هستیو دانشگاه تهران باید حواستم باشه خفتت نکنن

اما

روی پل همشه یه عده دختر پسر عجیب هستن

فک کنم بین همه ی دخترایی که میشناسم فقط یکیشون جرات کنه باهام بیاد روی این پل

ولی باید نگا کنم ببینم دلیل بقیه ای که شبا دو نفره میان اینجا چیه

در


دلم گرفته

دلم عجیب گرفته است

و هیچ چیز

نه این دقایق خوشبو ،

که روی شاخه ی نارنج

می شود خاموش

نه این صداقت حرفی ،

که در سکوت میان دو برگ

این گل شب بوست

نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف

نمی رهاند

و فکر می کنم

که این ترنم موزون حزن تا به ابد

شنیده خواهد شد

کپی

یه وبی هست گاهی اوقات می خونمش...این مطلبو با اغراق برا یکی از دوستام کپی می کنم

 

  با همه ی اونایی که میگن زندگی سگی ه مخالفم.من در نقطه روبه روی همه ی اون آدم ها ایستادم و میگم که اینطور نیست.زندگی سگی نیست.همه روزه داره اتفاقات بدی توی همه جای جهان می افته.آدم های زیادی زجر میکشن.عاشق های با عشق های نافرجام فراوانی به جرگه بی نصیب ماندگانِ "زندگیِ شیرین رویایی" مضاف میشن و چه جنایت هایی که اتفاق نمی افته .چه پرنده هایی که به دست شکارچیانشون گرفته و به دام نمی افتند.چه بچه ها که از شدت سرما توی کوچه خیابون نمی لرزند و چه و چه و چه ...اما آیا زندگی همین هاست؟ درد و رنجِ یک عده آدم که دارند با تمام گوشت و خونشون درد رو مزه می کنند!!حالا به نظرتون ما به آدم ها مهربون تریم بهشون یا خدایِ اون ها!!! اشتباه ما اینه که همدردی و کمک و دستگیری از هم نوع خودمون رو یک رسالت کوچک می دونیم و چون در انجام این مهم نا امید و پریشانیم سرآخر افسرده و با افکاری پوچ به خونه اولمون برمیگردیم.در حالتی که دیگه حتی توان احیای خودمون رو هم نداریم؛و این بدترینِ قسمت ماجراست . ..

دنیا به آدمای قوی نیاز داره.به آدم هایی که با بد و خوبش می سازند و برای شیرین کرذن تلخ ها می جنگند..خدایی که بهش اعتقاد داریم حسابی حواسش به زمین و اهلش هست(که بماند حکمت خیلی از چیزهاش رو منم نمیدونم و توی ذهنم سوال ه.) این خدا مهربون تر از پدر مادر مهربون تر از هر کسی ه.اون حواسش به همه چیز هست.نمیگم بی تفاوت باشید.نمیگم خنثی عمل کنید.میگم محکم باشید.با هر دردی بغض نکنید.اگه یه اتفاق تلخ میبینی برای خوب شدنش تلاش کن؛دست بگیر،کمک کن اما خودتو نباز.با خودت حسابی کار کن.سعی کن توانایی ات رو ببری بالا.بجنگ.برای رسیدن به اون جایی که می خواهی برسی،برای تجربه ی اون حسی که براش بال بال می زنی تلاش کن.کم نیار.روی پاهای همت خودت بایست.برای نا امیدی و افسرده بازی واقعا خیلی دیره.همه دارند تلاش می کنند .اون وقت ما نشسته به صندلیِ غم شاکی از زندگیِ واقعا سگی !!!