لودگی

تهوع نوشت

لودگی

تهوع نوشت

خستگی

اوضاع خوبی نیست

شدیدن خسته ام

علی الحساب دوست داشتن به شدت مشکل شده

به سمتی می روم که کم کم خودم را یه گوشه میگذارم و می روم دنبال سفر و گم شدن

تارا

اینکه تارا دوباره می نویسد
حس خوبی از جریان زندگی در خودش دارد

اولین پست درباره خ

من معمولا زود با اصفهانیا جور میشم

معلوم نیست این قضیه تاز کجا می جوشه....ولی خب نتایج خوبی داشته
خ اصفهانیه(اینطور که می نویسم خ یاد دوستی به اسم س می افتم که ادما توی وبلاگش هویت این شکلثی دارن)
خ شبیه مانکناس
چشمای قشنگی داره
شخصیتش شدیدن دوس داشتنیه
اما دماغش یه ذره بزرگه
فک کنم خیلی منو دوس داره
اما خب من خ رو خیلی دوس ندارم
این موضوع یه کمی  احساس گناه ایجاد می کنه
الان واقعا موندم با خ چیکار کنم

تهران

ساعت داره به سه نزدیک میشه
و من توی خونه تنهای تنهام
معمولا اینجور وقتا آدم خوابش نمیبره
یکی از بچه ها اسم تهرانو آورد

منم ناخودآگاه هوسشو کردم
از جایی که تهران من توشم،چن تا پنجره هست به پارک لاله
غروبا خنکای پارک میاد
آدما پر میشن دور و اطرافش
سر و صدای بچه ها میاد
اما جدیدنم دارن بغل ما یه ایستگاه مترو میزنن
خب میشه حدس زد این ایستگاه مترو چه بلای مهیبی سر پارک لاله ما قراره بیاره

شر

روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد
گر چه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد
گر چه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد