کاش در عصری دیگر می زیستیم
در عصری که می شد من تو را بانو صدا کنم
جایی که می توانستم بستایم طراوت و پاکی تورا
در زمانی که میتوانستم بگویم با تو از هر آنچه که می آزارد روح آدمی
عصری، تاریخی مملو از ترانه و بوهای مهربان
عصری عاری از آزار قاصدک ندیده ها
عصر قدیسه ها ، مسیح ها و دختران مهربان بوری که می رقصند
کاش عصری بود مشترک میان من و تو...
می دونی من یه اعتقادی دارم
واقعا اگه وابسته نبودیم به ساختار دینی
مطمنن فقط احمقا ترجیح میدادن زنده بمونن
این سطح از لودگی و نفهمی بشرو تجربه کنن و باز بخوان ادامه بدن
این نوع از داغون بودن ابعاد زندگیارو ببین و باز بخوان داخل این نوع از زندگی کردن بشن
خیلی کم پیش می اومد
آدمها گاهی یادشان می رود حافظی هست
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تـار است و ره وادی ایمـــن در پیش
آتش طــور کـــجا موعــــد دیــدار کــــجاست
هــر کــــه آمـــد به جهان نقش خرابـــــی دارد
در خـــرابات بگــــویید کــــه هشیـــار کـــجاست
آن کــــس است اهـــل بشارت کــــــه اشارت داند
نکــــتهها هست بســـی محـــرم اســـرار کــجاست
هـــــر ســــر مـــوی مــــرا بـا تـــو هـــزاران کــــار است
مـــا کـــجاییـــم و مـــلامـــت گـــر بـــیکـــار کـــجاست. . .
می دانید یه جایی از این دنیا یک درختی است به اسم پـالونیــا
درخت بدی نیست ، بویش مثل انجیرهای تازه ی کوهی است
خیلی وقتها یاد این درخت می افتم
می دانید شباهت نکبتی بین من و این درخت وجود دارد
وقتی نهال که باشد و هرز رشد کند قیافه ی سنگین و با وقارش مضحک بار می آید
چند هفته ای دوس داشتنی است اما همینکه وارد واقعیت وجودیش شوی می بینی یک ساقه ی نارس بیشتر نیست مانند درختان رشد کرده است
همین چند هفته اول می شود دوستش داشت
باقی روزها از کنارش رد می شوی وفقط یادت می آید زمانی این درخت را دوست داشتی
که در آنجا هم کسی نیست که بشود سر بر شانه اش گذارد و آرام گرفت
کسی نیست که بتواند به گریستن وادارد این احساس آدمی را