چن روزیه با یکی دوس شدم به اسم سهیل
یه زمانی موهاش بلند بوده
عینک گرد میزاشته
موسیقی درس می داده
این آدم به اندازه ی تمام زنای زندگی من معشوقه داشته
دوبار از دانشگاه زده بیرون، اصلا اخراجش کردن
یه دیوووووووونه متمدن
این آدم قهرمان ما روشن فکر نماهاس
خیلی احمقانه وارد یه رابطه شدم
ولی آدم جالبی بود
مسخره اینکه دیروز وقتی از کافه زدم بیرون شمارشو لای برگه های باطله انداختم رفته
راستش چن وقتی است که درگیر این فکر شده ام بدبختی کشیدن چه نقشی در حس خوشبختی دارد؟
جوابی هم ندارم اما می دانم فعلا زندگی چیز تنفر انگیزی است که هنوز هم جای شکرش باقی است