لودگی

تهوع نوشت

لودگی

تهوع نوشت

زن نوشت

زن ها میفهمند منتها گاهی میخواهند خودشان را به نفهمی بزنند...
گاهی میخواهند خوش باور باشند...
چون آن ها تشنه ی دوست داشته شدن اند...
اینکه چشم روی بعضی حقایق می بندند بیشتر به خاطر خودشان است

چون میترسند دنیا تمام شود و آن ها هنوز دوست داشته نشده اند یا اینکه دوست نداشتند....

اینو یکی از دوستان کامنت کرده بود

598

راستی منم داغونما...

یکی از بچه ها یه موضوعیو بهم یادآوری کرد... فقط وقتی حالم گرفتس میام اینجا مطلب میزارم

خب هیچ آدم درست و حسابیو از این کارا نمی کنه

یعنی جدن چطور حق میدم فقط حال خرابمو به همین چن مخاطب محدودم انتقال بدم

میشه اینجا از این حرفام نوشت

حال خوش لحظه هایی که توی آخرای آذر سرد تهران وقتی دست یکیو گرفتی و داری توی پارک لاله باهاش قدم میزنی

لبخند همیشگی یکی از دوستام که هر بار که می بینمت میاد چن دقیقه کنارم میشینه و حرف میزنیم

از این روزای عجیبی که وقتی توی خیابون راه میرم نیشم تا بناگوشم بازه...الکی برا بقیه ملتم کارت بی آرتی میکشم

می دونین گرمی نفس بعضیا توی این روزای خلوت توچال اصلا یه حال عجبیه

می دونین وقتی می خواد بره یه جای دور و میاد می برتت یه رستوران و میگه فقط می خواد از یه نفر خداحافظی کنه...اینم از اون روزای خاصه

یا وقتی اولین خونه مجردیتو اجاره می کنی و یکی میاد روی دیوار عکس خودتو خودشو میکشه...اینا یاد آدم می مونه...حتی اگه الان اون خونه رو پس داده باشم

می دونین اینا همش یه لحظس ... مهم اینه گاهی اوقات به جایی میرسی که بیای حرفتو توی وبلاگ بنویسی...خوبی آدمای اینجا نوشته های روزای خلوتیشونه


زنان

آه زنان این موجودات کوچک احمق نازنین

براستی زنان کی خواهند فهمید تمام قوانین بشری

فمنیست

حقوق کار

آزادی و ...

همگی برای سوء استفاده از آنان وضع شده است

زنان آیا می فهمند نگاهی مردان جامعه من به آنان دارند هیچ چیزی نیست مگر هوس

و گاهی ترحم ... و بعید نیست این ترحم هم جنسی باشد

و آه زنان این نادانان مهربان خوش باور

کی باور خواهند کرد مردان به هیچ عشقی نه نخواهند گفت...مگر احساسات دنباله دار

و زنان این کمیاگران کوچک پستی...

کاش

کاش در عصری دیگر می زیستیم

در عصری که می شد من تو را بانو صدا کنم

جایی که می توانستم بستایم طراوت و پاکی تورا

در زمانی  که میتوانستم بگویم با تو از هر آنچه که می آزارد روح آدمی

عصری، تاریخی مملو از ترانه و بوهای مهربان

عصری عاری از آزار  قاصدک ندیده ها

عصر قدیسه ها ، مسیح ها و دختران مهربان بوری که می رقصند

کاش عصری بود مشترک میان من و تو...

525

می دونی من یه اعتقادی دارم

واقعا اگه وابسته نبودیم به ساختار دینی

مطمنن فقط احمقا ترجیح میدادن زنده بمونن

این سطح از لودگی و نفهمی بشرو تجربه کنن و باز بخوان ادامه بدن

این نوع از داغون بودن ابعاد زندگیارو ببین و باز بخوان  داخل این نوع از زندگی کردن بشن

خیلی کم پیش می اومد