لودگی

تهوع نوشت

لودگی

تهوع نوشت

مسخره

... یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟"

قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر". از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که "فقر" خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند." عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.
فقط یکی از بچه ها نوشته بود "عطر". انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود "عطر حس های آدم را بیدار می کند که فقر آنها را خاموش کرده است.




یه قسمت از کتاب خانم وفی بود . راستش خیلی کتاب مزخرفی بود ولی این قسمتش یه حالی از آدم خراب می کرد که نگو ....شبیه این بود داری با یکی از دوستای قدیمیت دعوا می کنی و اونم هی داره از بدبختیات و اون قسمتایی از زندگیت حرف میزنه که از سر درد و دل و حماقت بهش گفتی و حالا سر یه دعوای احمقانه کل زندگی و حالتو به گند میکشه . و تو تازه می فهمی تا الان چقد بدبخت بودی و نمی تونستی درک کنی .... مسخرس...  خیلی مسخرس اونقدی که به گریه بندازدت .... خیلی مسخرس

نظرات 5 + ارسال نظر
آسمان یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 22:49

خب خیلى بستگى داره به طرف مقابل
که شرایط چى اقتضا کنه
اما در کل عمل پسندیده اى نیس
از هر زاویه اى هم که بخوایم نگاه کنیم وقتى آدم با حسن نیت با کسى درد دل میکنه، هرچقدر هم که این نظر شما درست باشه که باید آزار بدى تا آزار نبینى ، بازم خیلى درد داره که اینا رو علیه خودش استفاده کنن...

الباقی حذف شد

آسمان یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 22:16

آدم اگه خودش رو یه لحظه بذاره جاى اون طرف مقابل، میتونه کنترل کنه
یعنى ریا نباشه: دى ، من همیشه سعى میکنم همین کارو بکنم.و اونقدرا هم سخت نیس...

ببین من یادم نمیاد کثیف ترین آدم دوربرمو آزار داده باشم. به هر وسیله ای
ولی درک می کنم که آدم گاهی مجبوره آزار بده تا آزار نبینه

آسمان یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 18:49

فکر نمیکنم اجبارى در کار باشه
اون طرف میتونه خودش رو کنترل کنه
کار چندان سختى هم نیست

سخته . خیلی سخته کنترل کردن

آسمان یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 15:02 http://aseman9.blogsky.com

آره دقیقا منظورم همین بود
متاسفانه...

من اسم این قضیه رو گذاشتم موقعیت اجبار
میفهمی منظورم چیه؟

آسمان یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 13:46 http://aseman9.blogsky.com

"و تو تازه می فهمی تا الان چقد بدبخت بودی و نمی تونستی درک کنی"
فکر کنم بحث درک نکردن نیست.من این این حس رو زیاد تجربه کردم تا حالا هم ندیده بودم کسى ازش بنویسه زیاد.اما با این که اون لحظه خیلى ناراحت کننده است اما اگه آدم فکر کنه این جور آدما تو اون لحظه بسیار آدم هاى حقیرى هستن.انقدر حقیر که تنها دستاویزى که براشون باقى مونده همین چن تا حرفیه که یه زمانى از روى همدردى کردن یا ترحم یا هر کوفت دیگرى مجبور شدن اون ها را از آدم بشنون.آدم هاى حقیر.یا حقیرشده یا هرچى

آدم وقتی در حال افتادنه به هرچی که دم دستش باشه چنگ میزنه... می دونی اونام مجبورن برا حقیرتر نشدن خودشون مارو حقیر کنن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.