لودگی

تهوع نوشت

لودگی

تهوع نوشت

فعلا

و زمانی هست که آدمی هیچ حرفی برای گفتن نداشته باشد

زمانی هست که دلت از شنیدن حرفهای خودت بهم بخورد

تهوع بگیری که چرا برای بعضی ها حرف میزنی

چرا حماقت می کنی

چرا متنفر نیستی

گاهی لازم می شود آدم خودش را لعنت کند برای انسانهایی که زمانی دوستشان داشته

خودش را لعنت برای اینکه کسانی را باور کرده

.

.

.

خوش باشین تا یه هفته بعد

خواهش

حال یادداشت نوشتن نداشتم اما پستای یکی دو روز بچه ها اساسی  حالمو گرفت

یادمه یه زمانی یه دختر توی زندگیم بود به اسم سارا

این بشر ذاتا انسان خوبی بود ... یادم نمیاد هیچ وقت چیزی ازم خواسته باشه یعنی شدیدا مغرور بود...خیلی زود قضیه عاطفی شد و اما احمقانه نزدیک نشده بودیم به همین خاطر هنوز این قسمت از حرفایی که بهم زد یادم مونده... طلاق گرفته بود... پنج شیش سالی ازم بزرگتر بود اما نمی دونست...از لحاظ مالی و فرهنگی خیلی از شوهرش بالاتر بوده و باعث شده بود این آدمم پیشرفت کنه... یه روز نمی دونم چی شد که درباره ی وقتی حرف زد که شوهرش کتکش می زد ... اولین بار بود که برای بدبختی یه زن نشستم گریه کردم ... هنوز از صدای بغض زدم پشت تلفن حالم بهم میخوره ولی به این بغض توی زندگیم احترام میزارم ... از اون آدم خداحافظی کردم چون می خواسستم به زندگیش برسه اما الان جامعه پره از این کثافت کاریا که سر زنا میاد

ما نسل کثیفی هستیم

شاید کثیف تر از ساسانیا . چون حداقل اونا بازی احساس و  اروتیک جنسی کثافت مارو نداشتن

من آدم خوبی نیستم ولی جدی یه جاهایی درک نمی کنم خرد کردن احساس زنانگیو

شاید زنا احمق یا احساسی باشن ولی ما حق نداریم استعمارشون کنیم

حالم که بهتر شد این پستو حذف می کنم

بعضی حرفها تا مغز استخوان آدم را می سوزاند

این متن یک دزدی شرافتمندانه از وبلاگ یک دوست است: اما کار یک جنایت را با آدمی کند:

یک صفحه از آن نمایشنامه رو با اکراه تمام خواندم

و بعد خیره شدم

به اسمی دستنویس که در اول صفحه جا خوش کرده بود...

لیلی های مشکی‌ پوش...

انگار قبلا جایی‌ این اسم به گوشم خورده بود‌‌‌...

شاید لیلی هایی که چادر میپوشند!

با اینکه میدانستم کار را قبول نخواهم کرد

اما نمیدانم چرا خواستم که نمایشنامه را بخوانم

در حالی که اصلا مایل به خواندن نبودم...

میدانستم اگر قرار باشد برای او کار کنم

پس باید برای تختخواب او هم کار کنم!!

و حس چندشناکی در تنم دوید..‌.

با اینکه سه ماه است که بیکارم

اما دلم نمیخواهد فقط به خاطر کار

معشوقه ی آن جوجه کارگردان باشم...

دوستم میگفت برای اینکه روی صحنه باشی

باید با آن ها خوب تا کنی...

و من منظورش از «خوب تا کردن» را دقیق میدانستم...

روی تختم دراز کشیدم 

و فکر کردم چطور باید محترمانه او را بپیچانم

که دوباره نگوید این حرف ها برای گذشته بود،

چرا گذشته را فراموش نمیکنی،

قول میدهم که فقط همکار باشیم،

و از این قبیل چرت و پرت ها...

منبع:http://www.shaanaar.blogfa.com/

در کمال بچگانه ای . تحریک یک پست

آن مرد همچنان انسان بزرگی است

آن مرد بسیار بسیار انسان بزرگی است

آن مرد پونزده سالی موسیقی کار کرده و در جامعه کم تعداد حرفه های موسیقی تهران برایش احترام قائلند

 موسیقی درس داده و با نصف هنرجوهای دخترش خوابیده

در اتاق کار من با او ، فاصله زن های اتاق بغل ، زنهای خیابان، زنهای فرهنگسرای ارسباران تا کاناپه ی آن مرد کمتراز یک روز حرف زدن با اوست

یک بار گفت موسیقی دان ها بیشترین دخترها را به رختخوابشان می آوردند ، بعد نقاشها ، بعد کارگردان ها و بعدا بقیه 

اسم آن مرد سهیل است

مسخره است اما سهیل همیشه راست می گوید

فلسفه باقی هایش جنایات کثیفی است با باورها و آرزوهای بشر

یک ماه که با سهیل باشی دیگر عشق ، اساطیر ، افلاطون و نامه های هگل به معشوق به لعنت سگ هم نمی ارزند

نصف دخترهایی که از رختخواب این آدم بیرون آمده اند الان خاک کنسرواتورها، دانشگاه های هنر و معاری ایتالیا، و دانشگاه نقاشی و سینمای فرانسه را به توبره کشیده اند... رختخواب این آدم پیوند عجیبی دارد با هنر

راستش دیگر شعر ، ادبیات و نقاشی زنان پیرامون برایم مضحک است چون این آدمها خرده آشغالهای کنار رختخواب سهیلند...

دورو برمن سهیل ها و زنان نقاش زیادی دارد


حال خراب

راستش گاهی  برای خودمون سخت می کنیم فهمیدن دخترارو

نباید این ماجرا را رو پیچیده کرد

کینه ، غم ، انزوا ، سردی ، بیچارگی و تهوع یه دختر حاصل احساسیه که یه مرد بهش انتقال میده ... همین

اما از دختری که بدون بازی عاشقانه و پیام بازیای احمقانه تا پنج صبح بیدار باشه باید ترسید چون این آدم چیزی فهمیده که مناسب جنسیتش نیست...

شنبه هفتم شهریور ۱۳۹۴ 4:5 تارا | c0mment


و اگر این بی خوابی تکرار بشه حتما باید ترسید