لودگی

تهوع نوشت

لودگی

تهوع نوشت

تجریش

راستش من هیچ وقت حساب نکرده ام که تجریش چند پله برقی دارد ...

صبح که می آمدم یک دختر و پسر شهرستانی روی پله های برقی تجریش پشت سرم ایستاده بودند

پسرک گفت کاش این پله ها ، آخرین پله های مسیر باشند

دخترک گفت اولین بار است که اینجا می آید

پسرک گفت یکبار هم قبلا آمده اما نمی داند آخرین پله اینجا است یا نه

دخترک گفت حالا تجریش جای قشنگی است یا نه

پسرک گفت کاش می رفتیم پارک چیتگر

دخترک گفت اونجا رفتی؟ قشنگه؟

پسرک گفت نرفتم ولی شنیدم یه جنگل خیلی بزرگ داره

دخترک گفت اونجا نمیام چون می دونم اگه چن لحظه تنها بشیم تو کاریو که نباید بکنی می کنی

از رابطه ی این دو نفر حالم بهم خورد اما مسخره تر این بود که واقعا اینا از هم چی می خواستن؟

جدن یکی به من بگه

نظرات 8 + ارسال نظر
رهگذر... چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 17:56

من نمیخواستم این مطلبو لایک کنم،یعنی اشتباهی لایک شد!!!
متاسفم که لایک کرده م

حالا زیادم کارشون بد نبوده ها

تارا پنج‌شنبه 23 مهر 1394 ساعت 12:05 http://www.shaanaar.blogsky.com

نمیدونم باید اسمشو چی گذاشت...
شاید غریزه...
نمیدونم...
.
.
.
+نه که نخوام بنویسم...
چیزی‌برای‌نوشتن ندارم...و همین منو عصبی میکنه....
.
.
.
.

+هنوز نمیدونم ادبیات زنانه چیه...

دنیابانو چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 23:17 http://doniayedonia93.blogfa.com/

سلام.
چه جالب دونفر باهم حرف میزدن و الان حرفاشون شده پست اقا علی!خیلی وقتا برام پیش اومده بخوام اینطور پست بذارم اما دست نگه داشتم...نمیدونم علتش چی بوده!اما روزی اینطور پستی خواهم گذاشت دوست دارم عنوانشم بذارم آدم ها...
قضاوت نمیکنیم...شایدباید برمیگشتی و بهشون لبخند میزدی نه اینکه حالت بهم بخوره...شهرستانی رو طوری گفتی که دلم ناراحت شد!!!

صاف سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 19:38

نمی دونم
واقعا نمی دونم
من وسطِ اولِ راهم
هنوز خیلی درگیرم

صاف سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 02:06

خوب من اسمشو اونوقت نمی ذارم زندگی
اینا همه به خاطر روتینه
انگار که ما همه قربانیِ روتینیم
اگه تو ازاد ترین نقطه ی دنیا ام باشیم و با این قضیه روال نشیم حس و لذت ازادی دیگه پیداش نمی شه
خوب ازادی ارمان مهمیه
ازادیِ درونی
اینکه با بقیه یکی شم
یعنی کنار کشیدم
باید دنبال یه راه بگردم که شاید بقیه ام دست از این احمقانه دست و پا زدنشون بردارن
یا حداقل خودم و حالمو نجات بدم
زود بزرگ شدن همش دست خود ادم نیست

آسمان سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 02:03

دختره رفته با آدم اشتباه!:/
پسره هم همین طور!

خوشگلترین زشت دنیا دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 19:55 http://x-bad-x.blogfa.com

من این پستُ خوندم یک لحظه فک کردم دیالوگ بین دو تا بچه گداست

ولی حالا فک میکنم نظر بالایی بیشتر نزدیک به واقعیتِ :)

+ والیبال :)) ای ژووون...توپ والیبال که دوست دخترِ نفسِ جیگرِ منه :)) . از اول مهر تقریبا کمتر روزی شده والیبال تمرین نکنم ^__^ . والیبال همچنان پابرجاست :)

ارش دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 13:34 http://metroo.blogsky.com

واقعا نمدونی بوست دخترش آورد تهران عشق حال

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.