لودگی

تهوع نوشت

لودگی

تهوع نوشت

12

امروز بعد ار مدتها از پنجره اتاقم به بیرون نگاه کردم

آدمها را از بالا که نگاه کنی بی حفاظ تر و واقعی ترند

راستی دختران و زنان تهران چقدر زشت راه می روند.... مثل لک لک ها ، جغدها و مرغابی های زشت

به قول یک دوست قدیمی از راه رفتن یه دختر می شود فهمید چه حالی دارد...چند ساعت یا سال قبل از رختخواب کسی بلند شده است


طاعون

تابلو گویاس

طاعون

  شنیده اید می گویند سید آمد

من هم یک چنین انسانی هستم...

دانشگاه ما که بیایی همه مرا میشناسند

خیلی ها بی سلام از کنارم رد نمی شوند

حالشان که بد باشد بدون درد و دل از پیش من نمی روند

کارشان که گیر باشد دست و دلم برایشان بکار می رود...

اما راستش جز چند مهربان کلاسمان باقی بچه های کلاس خودم از من متنفرند

نمی دانم هیچگاه انسان بدی نبوده ام اما آنها متنفرند و شاید حق دارند

گذشته از همه ی آدمهایی که وقتی کاری برایشان می کنم همراهم هستند باقی اوقات من تنهایم

راستش خیلی ها خواسته اند دنبالم راه بیفتند ولی دکشان که می شود کرد

ولی گاهی حس می کنم این تنهایی چیزی خوبی نیست

نمی دانم ولی باور دارم این تنهایی چیز خوبی نیست

اولین بار است که دختری را یک هفته ای دک می کنم تا برود

یک واقعیت

سهیل هم یک موجود ضعیف فرصت طلب از کار درآمد 

جالبه...آدمها چقدر مقاوند در برابر یک دوستی درست 

احمق 

احمق 

قرار بود خیلی اتفاق ها سر این ارتباط برایش بیفتد 

اما خب انسانها گاهی در موقعیت اجبار خودشان را ارزان می فروشند 

 

 

شرمنده از روی همه آنهایی که آمدند و نبودم...