لودگی

تهوع نوشت

لودگی

تهوع نوشت

598

راستی منم داغونما...

یکی از بچه ها یه موضوعیو بهم یادآوری کرد... فقط وقتی حالم گرفتس میام اینجا مطلب میزارم

خب هیچ آدم درست و حسابیو از این کارا نمی کنه

یعنی جدن چطور حق میدم فقط حال خرابمو به همین چن مخاطب محدودم انتقال بدم

میشه اینجا از این حرفام نوشت

حال خوش لحظه هایی که توی آخرای آذر سرد تهران وقتی دست یکیو گرفتی و داری توی پارک لاله باهاش قدم میزنی

لبخند همیشگی یکی از دوستام که هر بار که می بینمت میاد چن دقیقه کنارم میشینه و حرف میزنیم

از این روزای عجیبی که وقتی توی خیابون راه میرم نیشم تا بناگوشم بازه...الکی برا بقیه ملتم کارت بی آرتی میکشم

می دونین گرمی نفس بعضیا توی این روزای خلوت توچال اصلا یه حال عجبیه

می دونین وقتی می خواد بره یه جای دور و میاد می برتت یه رستوران و میگه فقط می خواد از یه نفر خداحافظی کنه...اینم از اون روزای خاصه

یا وقتی اولین خونه مجردیتو اجاره می کنی و یکی میاد روی دیوار عکس خودتو خودشو میکشه...اینا یاد آدم می مونه...حتی اگه الان اون خونه رو پس داده باشم

می دونین اینا همش یه لحظس ... مهم اینه گاهی اوقات به جایی میرسی که بیای حرفتو توی وبلاگ بنویسی...خوبی آدمای اینجا نوشته های روزای خلوتیشونه


نظرات 2 + ارسال نظر
صاف پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 01:56 http://targhove.blogfa.com

پستایی که بعدش ادم یه لبخند رو لبش میوفته خیلی خوبن .
هر از گاهی خیلی لازمن -__-

کمن ولی به قول تو لازمن

تارا شنبه 28 آذر 1394 ساعت 12:48

همیشه یه سری حرفا هست که نمیتونی به کسی بزنی و خب اینجا آزادی! میتونی هرچی دلت خواست بگی...
جالبیش اینه که بعضیا رو پیدا میکنی که نقاط مشترکی هم باهات دارن...
درگیری های مشابه....
احساسات مشابه....
همین چیزا میتونه حالتو خیلی عوض کنه...
واسه من که اینطوری بوده...

مشابه.... خوبه که باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.