لودگی

تهوع نوشت

لودگی

تهوع نوشت

تجربه

آدمها گاهی یادشان می رود حافظی هست


ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تـار است و ره وادی ایمـــن در پیش
آتش طــور کـــجا موعــــد دیــدار کــــجاست
هــر کــــه آمـــد به جهان نقش خرابـــــی دارد
در خـــرابات بگــــویید کــــه هشیـــار کـــجاست
آن کــــس است اهـــل بشارت کــــــه اشارت داند
نکــــته‌ها هست بســـی محـــرم اســـرار کــجاست
هـــــر ســــر مـــوی مــــرا بـا تـــو هـــزاران کــــار است
مـــا کـــجاییـــم و مـــلامـــت گـــر بـــی‌کـــار کـــجاست. . .

اما درباره من

می دانید یه جایی از این دنیا یک درختی است به اسم پـالونیــا

درخت بدی نیست ، بویش مثل انجیرهای تازه ی کوهی است

خیلی وقتها یاد این درخت می افتم

می دانید شباهت نکبتی بین من و این درخت وجود دارد

وقتی نهال که باشد و هرز رشد کند قیافه ی سنگین و با وقارش مضحک بار می آید

چند هفته ای دوس داشتنی است اما همینکه وارد واقعیت وجودیش شوی می بینی یک ساقه ی نارس بیشتر نیست مانند درختان رشد کرده است

همین چند هفته اول می شود دوستش داشت

باقی روزها از کنارش رد می شوی وفقط  یادت می آید زمانی این درخت را دوست داشتی


رفتن

مشکل گذاشتن و رفتن در مقصدی است
که دوباره همین بی کسی است
و دوباره همین ماجراست

 که در آنجا هم کسی نیست که بشود سر بر شانه اش گذارد و آرام گرفت

کسی نیست که بتواند به گریستن وادارد این احساس آدمی را

پنج دقیقه پایانی

خیلی از ماها باید قبول کنن فقط دارن حال جامعه رو بهم می زنن

اینکه از کنارت رد میشن و صورتاشون مثل سیرابی کپک زده ی گوسفنده... خب ما الان زیر بار استعمار ایناییم

می فهمی خوبه که حالت خوب باش و بخوایی حال بقیه رم خوب کنی